سربازی، گرسنگی، ذهن و بهره وری شخصی

دوران خدمت سربازی دوران عجیبی بود. دوران آموزش فشرده، که نه تنها آموزش نظامی، بلکه آموزش زندگی بود. چیزهایی رو آموختم که برای آنها هزینه‌های سنگینی هم پرداختم. یکی از داستان‌های ما در نقطهٔ صفر مرزی، داستان گرسنگی و سیری بود! داستان خوردن و آشامیدن بود.

اوایل ورود به یگان، بنا به دلایلی مثل عدم آگاهی و شناخت من از محیط و یا طبیعت سرباز جدید بودن در ارتش، شاید زیاد فرصت و یا رغبت کافی برای خوردن و آشامیدن نداشتم. لذت‌بخش‌ترین چیزی که می‌تونستم بخورم، آب خنکی بود که از کُلمنی میریختم که وقتی تموم میشد و دَرش رو باز می‌کردم، هر چی موجود زنده و مُرده توش بود، نمی‌تونست نظر من از لذتی که از نوشیدن اون آب به دلم نشسته بود رو از بین ببره!!

ادامه خواندن سربازی، گرسنگی، ذهن و بهره وری شخصی