گاهی خوب؛ هر از گاهی بد!

ما آدم‌ها همیشه از هر نظر که بگی، یک جور نیستیم! از نظر روحی، اخلاقی، جسمی و … اوقات مختلف، حالت‌های مختلفی رو تجربه می‌کنیم. اینکه چی شد، موضوع این مقاله به ذهنم رسید که شروع به نوشتن کنم، چند روزی است که احساس می‌کنم ذهن و حافظم مثل گذشت کار نمی‌کنه. حتی خیلی از کلمات رو یادم میره! البته این حالت رو زمان‌های دیگه هم تجربه کردم. یعنی برای بار اول نیست. ولی خیلی خیلی حالت بدیه!

ادامه خواندن گاهی خوب؛ هر از گاهی بد!

از چرخهٔ کِسلی بیا بیرون!

یکی از چرخه‌های مخرب که هر کسی ممکنه توش گرفتار بشه، چرخهٔ کِسلی است! یعنی حال و حوصلهٔ انجام هیچ کاری رو نداری؛ همچنین هیچ عاملی هم برای انگیزه گرفتن نیست، که بشه از یک جایی شروع کرد! یعنی یک چرخه‌ای که ممکنه حسابی گیرت بندازه. پس باید همیشه یک نسخه برای رهایی از این چالش داشت.

ادامه خواندن از چرخهٔ کِسلی بیا بیرون!

مردم ایران به یادگیری چقدر علاقه دارند؟

از کودکی سعی کرده بودم، خیلی ایده‌آل گرا باشم! بماند اینکه اصلا طرز فکرم درست بوده یا نه؛ یا اینکه تونستم به اون چیزی که فکرش رو می‌کردم برسم یا نه، ولی همیشه تا جایی که یادم میاد از مطالعه کردن خوشم میومد. البته به غیر از مطالعهٔ کتاب‌های درسی! از این باب، الانش هم از مطالعه کردن خیلی لذت می‌برم، چون احساس می‌کنم خیلی تلاش کردم تا طرز فکرم رو به این سمت ببرم.

ادامه خواندن مردم ایران به یادگیری چقدر علاقه دارند؟

سربازی، گرسنگی، ذهن و بهره وری شخصی

دوران خدمت سربازی دوران عجیبی بود. دوران آموزش فشرده، که نه تنها آموزش نظامی، بلکه آموزش زندگی بود. چیزهایی رو آموختم که برای آنها هزینه‌های سنگینی هم پرداختم. یکی از داستان‌های ما در نقطهٔ صفر مرزی، داستان گرسنگی و سیری بود! داستان خوردن و آشامیدن بود.

اوایل ورود به یگان، بنا به دلایلی مثل عدم آگاهی و شناخت من از محیط و یا طبیعت سرباز جدید بودن در ارتش، شاید زیاد فرصت و یا رغبت کافی برای خوردن و آشامیدن نداشتم. لذت‌بخش‌ترین چیزی که می‌تونستم بخورم، آب خنکی بود که از کُلمنی میریختم که وقتی تموم میشد و دَرش رو باز می‌کردم، هر چی موجود زنده و مُرده توش بود، نمی‌تونست نظر من از لذتی که از نوشیدن اون آب به دلم نشسته بود رو از بین ببره!!

ادامه خواندن سربازی، گرسنگی، ذهن و بهره وری شخصی

هنوز هم باید کتاب نوشت

دوران مدرسه از بیشترین درسی که متنفر بودم، درس انشاء بود! هنوز هم وقتی یاد روزهایی که کلاس انشاء داشتم می افتم، حس بدی به من دست می‌دهد. البته حق داشتم. چون اصلاً نمی توانستم درک کنم که مهارت نوشتن و انشاءنویسی به چه درد من خواهد خورد؟!

اما الان قضیه کاملاً فرق کرده. یکی از بهترین و لذت بخش ترین کارهایی که می توانم هر روز انجام دهم، نوشتن است. نوشتن کتاب، نوشتن مقالات آموزشی برای سایت، نوشتن توضیحات برای پشتیبانی مشتریان و غیره. این تغییر ۱۸۰ درجه ای فقط یک علت دارد؛ آن زمان نمی دانستم که برای چه باید بنویسم. یا فقط می دانستم که برای نمره باید بنویسم! که این هم برایم قابل درک نبود، که چرا باید برای نمره نوشت! اما الان دقیق می دانم که برای چه می نویسم.

ادامه خواندن هنوز هم باید کتاب نوشت

یادت باشه که می تونی نداشته باشیش!

خواب عجیبی بود! خواب دیدم سه نفر از نزدیک ترین هام رو از دست دادم، که یکی شون برام خیلی خیلی عزیز بود! حس بدی داشتم. گریه های از ته دل. انگار واقعی بود. بیدار که شدم، تازه فهمیدم که همش خواب بودند و خیلی خوشحال شدم. اما طبق معمول وقتی که از شر چنین کابوس های وحشتناکی خلاص میشم، با خودم فکر می کنم که اگر واقعاً اتفاق بیافته چی میشه؟ و یکم بهش فکر می کنم.

ادامه خواندن یادت باشه که می تونی نداشته باشیش!