جرأت از که آموختی؟ از احمقان!

به حساب برای خودت برنامه داری. فکر می کنی که خوب داری پیش میری! صبح که از خواب پا میشی، با تمام امیدواری ها و ناامیدی ها، روز رو به شب می رسونی. اما بازم درک می کنی که اون طوری که باید باشه نیست. با خودت میگی حتماً کم یا بد کار کردم. که البته همین طورم هست. ولی بعداً اتفاقی توی زندگیت میافته که می فهمی جرأتت کم بوده و نتونستی اون طوری که باید، خطرِ درست و حسابی کنی.

ادامه خواندن جرأت از که آموختی؟ از احمقان!

تغییر جایگاه قفس مرغ ها

یک قفس دو متری بالای پشت بوم داریم که توش چند تا مرغ نگهداری می کنیم. این حیوونا هم یک سرگرمیِ خوبی هستند، هم سود و فواید زیادی دارند. حالا از فواید مادیش که بگذریم، یکی از منافعی که دارد، هشدار به گذشت عمر است! چطور؟

ادامه خواندن تغییر جایگاه قفس مرغ ها

غربت در وطن

معمولاً اتفاق افتاده که طی سفرهای خارج از کشوری که داشتم، حس غربت خیلی خیلی بدی به سراغم اومده! البته بیشتر اون مواقعی که کوچولو بودم. ولی ببین حالِ آدم چطور به هم می ریزه که توی وطن و شهر خودت حس غربت و تنهایی بهت دست میده! یعنی انگار نیستی؛ یا هستی، کس دیگه ای نیست.

ادامه خواندن غربت در وطن