نقطۀ صفر هم شیرین خواهد بود و هم تلخ. همیشه شروع کار جدید آن قدری جذاب است که کارهای قبلی را به کل فراموش کنیم. اما طبیعتاً این شیرینی چندان پایدار نیست و پس از مدتی که از انجام کارهای تکراری خسته شدیم از انگیزۀ کاری ما به شدت کاسته میشود و طعم شیرینی کار افت خواهد کرد. تلخی نقطه صفر کار هم مربوط به سختیاش خواهد شد که از آنجایی که فعلاً در ابتدای کار پر از انگیزه و انرژی هستیم، شاید بتوان از آن صرف نظر کرد.
پس همین ابتدا باید یک درس خیلی بزرگ بگیریم و آن این است که در برنامه ریزی قبل از شروع یک کار سعی کنیم طوری مراحل را کنار همدگیر قرار دهیم که در هر مرحله یک چیز جذاب برای ما و همکارانمان وجود داشته باشد. خود مراحل جدید هم میتوانند دارای جذابیتی باشند که سبب تشویق ما به پیشرفت گردند.
حالا برویم سراغ خود نقطۀ صفر! ما هر کاری را که انجام میدهیم یا از نقطه صفر است، یا از قبل شخص دیگری اندکی از راه را پیموده است و کار ما اندکی راحتتر است. خوب، در حالت دوم دست ما خیلی پیشتر است. اما شروع از نقطۀ به تمام معنا صفر فوق العاده مشکل است. مخصوصاً اینکه تحت فشار باشی و دیگران ندانند که تو در حال شروع کردن از صفر هستی و هر چند ممکن است نوعی سرمایه را نداشته باشی، اما در حال خرج کردن سرمایۀ زمانِ خودت هستی و باید صبر کرد و کار کرد.
بنده اعتراف میکنم برخلاف تصوراتم هیچ زمان فکرش را نمیکردم شروع کردن یک کار از صفر به این اندازه سخت و طاقت فرسا باشد. مخصوصاً اینکه مشکلات دیگری هم در کنار کار هست که از گفتن آنها عاجزم. هیچ وقت فکرش را نمیکردم حتی اگر خواسته باشی کالا یا خدماتی را مُفتی به شخصی بدهی، باز هم باید خون دل بخوری! به نظر میرسد رقابت خیلی سختتر از آن چیزی است که تصورش را میکنیم.
تا زمانی که دستت و فکرت آلودۀ کار نشوند، مخصوصاً کاری که جدید و نو است و افراد کمی از آن ذهنیت درستی دارند، نمیتوانی حقیقت ماجرا را کشف کنی و نمیدانی که اوضاع از چه قرار است. اما همین که پا در راه میگذاری و مسیر را طی میکنی، هنوز اندکی نگذشته احساس میکنی؛ “نمیشود!”. در حالی که قبل از شروع کار با اصرار تمام فکر میکردی که به نتیجه خواهد رسید. حالا یا صبر تو کم بوده، یا اطرافیانت انرژی بد به تو منتقل کردند، یا شرایط تغییر کرده یا خودت بد کار کردی! به هر حال مشکل از یک جایی بوده. اگر مشکل را یافتی و حلش کردی، میتوانی پیش رفته و سرانجام را دوباره برای خودت تصور کنی.
در مواجه با هر شکست با خودت فکر برگشت میکنی. اما همین که اندکی آرام میشوی به زحمتهایی که تا آن زمان کشیدی فکر میکنی و با خودت خواهی گفت؛ بگذار آخرین زورم را هم بزنم. و این کار را هم میکنی.
نمی دانم! تنها چیزی که میدانم این است که شروع از نقطۀ صفر خیلی سخت خواهد بود. همانطور که اگر الان فکرش را بکنم که دوباره از صفر این دنیا را شروع کنم، برایم عذاب آور خواهد بود. ما آدمها هر روز چیزهایی را یاد میگیریم که باعث میشود دیگر از صفر شروع نکنیم. حداقل اندکی اطلاعات داشته باشیم. حداقل دیدمان بازتر شود و ترسمان کمتر.
شروع از نقطۀ صفر، وحشتناک است! وحشتناک!