از نوستالژی های دوران کودکی ما، بازی قارچ خور بود که با وجود نام Super Mario که روی این بازی گذاشته شده بود، اما ما به آن همچنان قارچ خور میگفتیم! آرزویمان این بود که از مدرسهی خسته کننده رها شویم و به سراغ خوان دوم رفته و مامان را راضی کنیم تا اجازه دهد میکرو را روشن کنیم و قارچ خور بازی کنیم. تازه با هزار تا شرط که به هیچ کدام از شروط و قولهایی که میدادیم عمل نمیکردیم! این در حالی بود که فکر مشقهای انبوهی که در ذهنمان بود، اصلاً فرصت لذت بردن از روزگارمان را نمیداد. مشقهایی که آن قدر نوشتم و نوشتم تا اینکه به شوق زودتر تمام شدن آنها، دستخطم آن قدر خراب شد که دیگر مجال تصحیح آن را پیدا نکردم.
آن زمان که قارچ خور بازی میکردیم، قارچ خور با لاک پشت دشمن بود. باید جفت پا میپریدیم روی کلهی لاک پشت! دلیل این دشمنی را هم نمیدانستیم. دنیای قارچ خور هم دنیای عجیبی بود! اما مثل اینکه دنیای امروز ما عجیبتر است که در اخبار روزمره میشنویم، ببر و شیر و خرس با هم دوست شدند و در تلاش هستند مشکلات زندگی را با هم حل و فصل کنند!! حالا دیگر قارچ خور و لاک پشت بماند که من فکر میکنم حاضر به ازدواج با همدیگر هم شدند!
خلاصه اینکه ما یادمان نمیآید که تمامی مراحل قارچ خور را به اتمام رساندیم یا نه (تمومی نداشت لامصب! هر بار باید از مرحلهی اول شروع میکردیم). اما چیزی که الان میدانیم این است که تمامی مراحل دوران شیرین کودکی را زودتر از موعد به اتمام رساندیم.