گفته میشود همۀ ما آدمها به خواست خودمان از عدم به وجود تبدیل شدیم؛ به زبان ساده خودمان خواستیم که باشیم و وارد این دنیا شویم. من یکی که به یاد ندارم در زمانی که خدا از من پرسید میخواهی وجود داشته باشی، من چه چیزی دیدم که خواستم خلق شوم؟! اما به هر حال چیزی که مهم است این است که الان من اینجا هستم و باید سعی کنم خوب زندگی کنم.
امّا اگر ما مشکلات و سختیهای این دنیا را میدیدیم، باز هم میخواستیم که وارد این دنیا شویم؟ نمیدانم! شاید این مشکلات را در مقابل یک دسته خوبی به ما نشان دادند که خواستیم وجود داشته باشیم. شاید هم اصلاً مشکلات آن را ندیدیم! به هر حال موضوع اینجاست که خودمان خواستیم. اما چیزی که مشخص است این است که ما برای این دنیا آفریده نشدیم. آن چیزی که دیدیم مطمئناً این دنیا نبوده!
اگر موضوع همین داستان را کمی در سطح کوچکتر بررسی کنیم، میبینیم برای هر جادهای این مورد صدق میکند. جادۀ شغلی، جادۀ هدف یا اهداف زندگی، جادۀ زندگی مجردی، جادۀ زندگی زناشویی و دیگر جادههای زندگی. تمامی این جادهها برای خود قشنگیهایی دارند که انسان را ترغیب میکنند در آنها گام بگذارد. اما همین که اولین قدم را میگذارد، متوجه میشود اولین مشکل به انتظار او نشسته بوده تا او را در دام خود بیاندازد!
حقیقت امر این است که اگر ما میدانستیم در این جادهای که گام گذاشتیم، چه مشکلاتی انتظار ما را میکشند، مطمئناً هیچ کدام از ما به آن نزدیک نمیشدیم. قشنگی جاده در مشاهدۀ آن در ابتدای راه است. اصلاً شاید جذابیت جاده همین باشد که نمیدانیم چه اتفاقی قرار است رخ دهد.
اگر ما میدانستیم در هر مرحله از زندگیمان چه اتفاقی قرار است رخ دهد، شاید هیچ وقت پیشرفت نمیکردیم. اصلاً تلاشی نمیکردیم که پیشرفت کنیم. در کاری هم که شروع میکنیم، این بحث صدق میکند. هر کاری دارای مشکلاتی برای خود است. اگر بدانیم که قرار است چه بلایی به سرمان بیاید، آن را هرگز شروع نخواهیم کرد. این امید رسیدن به هدف است که انگیزۀ شروع یک جاده برای ماست و قدرتی است که بتوانیم مشکلات را تحمل کنیم.