فکرش را نمی کردم
برای تو بنویسم
***
برای تویی که نیامده رفتی
رفتی در اعماق وجودم
*** ادامه خواندن با تو به بی نهایت رسیدم!
دسته: دل نوشته ها
غربت در وطن
معمولاً اتفاق افتاده که طی سفرهای خارج از کشوری که داشتم، حس غربت خیلی خیلی بدی به سراغم اومده! البته بیشتر اون مواقعی که کوچولو بودم. ولی ببین حالِ آدم چطور به هم می ریزه که توی وطن و شهر خودت حس غربت و تنهایی بهت دست میده! یعنی انگار نیستی؛ یا هستی، کس دیگه ای نیست.
کاشکی بدبختی های ما هم ساده بود
تو اتوبوس نشسته بودم. یک مسافر هم که شهرستانی بود و با زن و بچش بود، اومد و کنارم نشست. ازم ایستگاه میدان شهدا رو پرسید. هنوز چند تا ایستگاه مونده بود. همین که دو ایستگاه مونده بود تا به میدون شهدا برسیم، ازم پرسید؛ نرسیدیم؟ منم بهش گفتم: “این ایستگاه نه، ایستگاه بعدی”.
کسانی که سعی می کنند تو را تغییر دهند!
ما انسانها موجوداتی تاثیرپذیر و تاثیرگذار هستیم. شاید انسانهای اطراف ما همیشه سعی کنند که ما را آن چیزی کنند که خودشان میپسندند و این موضوع برای کسانی که دوست ندارند این طور از دیگران تاثیر بگیرند، خوشایند نباشد. کسانی که دور و بر ما هستند، هر کدام دارای خصوصیاتی هستند که از نظر ما برخی از آنها خوب و برخی دیگر بد است. اگر آنهایی که از نظر ما دارای خصوصیات بدی هستند خواسته باشند ما را تغییر دهند، این رویداد واقعاً غیر قابل تحمل خواهد شد. ادامه خواندن کسانی که سعی می کنند تو را تغییر دهند!
قارچ خور و لاکپشت بالاخره با هم دوست شدند!
از نوستالژی های دوران کودکی ما، بازی قارچ خور بود که با وجود نام Super Mario که روی این بازی گذاشته شده بود، اما ما به آن همچنان قارچ خور میگفتیم! آرزویمان این بود که از مدرسهی خسته کننده رها شویم و به سراغ خوان دوم رفته و مامان را راضی کنیم تا اجازه دهد میکرو را روشن کنیم و قارچ خور بازی کنیم. تازه با هزار تا شرط که به هیچ کدام از شروط و قولهایی که میدادیم عمل نمیکردیم! این در حالی بود که فکر مشقهای انبوهی که در ذهنمان بود، اصلاً فرصت لذت بردن از روزگارمان را نمیداد. مشقهایی که آن قدر نوشتم و نوشتم تا اینکه به شوق زودتر تمام شدن آنها، دستخطم آن قدر خراب شد که دیگر مجال تصحیح آن را پیدا نکردم.
چرا پیشرفت نمی کنیم؟
باز هم یک دغدغۀ دیگر و نیافتن جایی برای ابراز آن! پس دوباره به سراغ وبلاگم آمدم تا دست به صفحه کلید شده و خودم را خالی کنم. میخواستم راجع به عدم پیشرفت ایران بنویسم که چرا با وجود پشتوانۀ قوی که داریم، اما هنوز نتوانستیم پیشرفت خوبی داشته باشیم! با توجه به اتفاقات کاری که در چند روز اخیر برای من پیش آمد، داستانی را برای شما باز گو میکنم که میتواند در پاسخ به این سوال مفید باشد.