خواب عجیبی بود! خواب دیدم سه نفر از نزدیک ترین هام رو از دست دادم، که یکی شون برام خیلی خیلی عزیز بود! حس بدی داشتم. گریه های از ته دل. انگار واقعی بود. بیدار که شدم، تازه فهمیدم که همش خواب بودند و خیلی خوشحال شدم. اما طبق معمول وقتی که از شر چنین کابوس های وحشتناکی خلاص میشم، با خودم فکر می کنم که اگر واقعاً اتفاق بیافته چی میشه؟ و یکم بهش فکر می کنم.
برچسب: یاد مرگ
مرگ، تا این حد نزدیک!
چند شب پیش بود که هوا خیلی سرد شده بود و هر چی بخاری رو پر زورش می کردم، بازم انگاری زیاد فایده ای نداشت. فردا صحبش که از خواب بیدار شدم، شاید مثل همیشه روی بخاری نشستم تا اینکه کمی ماتحتم گرم بشه! 😁 همین که نشستم، یهو لولۀ بخاری از پشتش دراومد!! با خودم فکر کردم که شانس آوردم که دیشب همین ضربه با پام به بخاری نخورد، وگرنه حتماً شبش خفه می شدم. بخاری دقیقاً موازی و چسبیدۀ به تختم بود و هست. یعنی با یک تنلگر ساده شاید الان من نبودم. 😭